امشب سر یه حرفی رفتم چتای قدیمیمو خوندم

بغضی شدم زیاد

چقد نیاز داشتم یکی دوستم داشته باشه

چقد حضورش برام امن بود

چقد جاش همیشه خالی بود تو زندگیم و من خبر نداشتم

چقد بهم حس ارزشمند بودن میده

دارم گریه میکنم

نمیدونم گریه ی چیه

ناراحت نیستم

گریه ی شوقه ؟

نمیدونم

دلم به حال ملیکای قبل علیرضا میسوزه

چقد تنها بود

چقد هیشکی دوسش نداشت

چقد بی پناه بود

علیرضا اومد

هم پناه شد ، هم بغل شد هم مونس شد هم شریکم شد هم همچیم شد

حق بدین بخوام همش ازش بگم

حق بدین بخوام مدام ازش تعریف کنم

هیشکی اونجوری که علیرضا بهم توجه میکنه توجه نکرد

هیشکی براش مهم نبود حال من چی

الان ارشیو وبلاگم رو پاک کردم

شروعش با اومدن علیرضاس

ولی یادمه بارها اینو پست کردم

" چرا هیشکی از خودش نمیپرسه پس ملیکا چی "

محتاج بودم

محتام نمیدونم بار منفی داره یا نه

ولی محتاجش بودم

کم داشتمش

بی نهایت دوسش دارم ...