403
امروز با علیرضا رفتم بیرون
بیشتر ازین نمیخوام چیزی بگم
میخوام همش بمونه برا خودم 💛
امروز با علیرضا رفتم بیرون
بیشتر ازین نمیخوام چیزی بگم
میخوام همش بمونه برا خودم 💛
خدایا نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم
تو یه لحظه ورق برگشت
خیلی خیلی ممنونم ازت
قول میدم مراقبش باشم
کمکم کن
کمکم کن لیاقت این اعتماد و اتفاقو داشته باشم
خدایا کمکم کن
بیشتر از همیشه نیازت دارم
نشد ...
حسم چیه ؟ غمگینم
من تحمل ناراحتیشو ندارم
خدایا
کمکش کن
ولی ملی تو قوی باش ، تو قوی بمون ، تو کم نیار
.
.
+ بیا که شام تارمون بی تو سحر نمیشه ...
اون تنها کسیه که برا غمش من اینجوری گریه کردم ، لیاقت شادی رو داره ، لطفا مراقبش باش ، بذار بشه همون که میخواد 💔
علیرضا با خودش شانس [ شما بخونید انرژی مثبت و ارتعاش ] آورده به زندگیم 💛
- چکار کردی تو این دو سه هفته که احساس میکنم برگردم دلم قراره تنگ شه برات 😂💔 ؟
+ نمیدونم 😂😂😂
- خب پس من برم اگه تنگ شد میگم بهت 😂
تو این روزای سخت ، و با وجود این زندگی بی رحمانه ، شنیدن این حرف همزمان خوشال و ناراحتم کرد
امروز موقع نهار رفتم که غذامو بگیرم دیدمش
پشتش بهم بود منو نمیدید ، دیدم داره میخنده اصلا قلبم اروم گرفت
دیشب خیلی شب بدی بود
کلی غم داشت
امروز اما خوب بود
خدارو شکر
دو ساعت و بیست دقیقه تمام حرف زدیم
*******
امروز که دیدمش واقعا ترسیدم ، واقعا نگران شدم ، خیلی آشفته بود ، خیلی زیاد ، اونقدر که ترسیدم حالش بد شه ، ولی موند ، تا آخرش ...
خودت دیدی خیلی جاها دوییدم
خواستم همچیو درست کنم
زورم نرسید ...
چشمم خورد به برد برنامه کلاسی ، برنامه کلاس علیرضا اینا رو داشتم نگاه میکردم ، یهو صداش اومد ، نمیدونم گفت کلاس میبینی ، یا کلاس نمیای 😂😂
هول شدم گفتم من ( مکث کردم ) آنتراکه
با یه حالت اوکی بای دور شدم ازش 😂💔
شاید غمگین نیستی و فقط خسته ای
بخواب ملی
بخواب عزیز من
روز تولد علیرضا چار تا شکلات گرفتم دو تاش یه شکل بود دو تای دیگه یه شکل دیگه ،دوتاشونو در آوردم بهش تعارف کردم دیدم اشپزا خیلی بد نگاه میکنن دوتای دیگه رو تعارف کردم به اونا
امروز از جیبش کلی شکلات و رامتین در آورد 🥺
گفت دفه ی پیش تو خریدی این دفه من 😂💔
کیوووتتتتت 😂💔
یکی از باحال ترین رفتارای آدمای دورم اینه که ایموجی مخصوص من قلب زرده ، بعد یه مدت خود به خود خودشون برام قلب زرد میفرستن 🥺💛
آدمایی که سعی میکنن با کامنتا کمکم کنن خوبن ولی وقتی آدرس نمیذارن احساس میکنم فیکه ، احساس میکنم یه آدم اشنا اون پشت نشسته داره با یه اسم دیگه اینارو مینویسه ، پس لطفا ادرس وبلاگاتونو بذارید ، شاید وقتی آدرس میذارید هم جواب ندم اما فکرم درگیر نمیشه که این آشناس ؟ نیس ؟ کیه ؟
.
علیرضا یه آدم محترم ، با شخصیت ، مهربون و دوست داشتنیه و از همه مهمتر فوق العاده با سلیقه س 💛
امروز علیرضا زنگ زد که برو پیش اقای فلانی کاراتو اوکی کنی سریع بیای اینجا ( سلف )
منم گفتم اوکی و رفتم پیشش و بعدش رفتم سلف که نهار بخورم داشتم با علیرضا حرف میزدم که آره رفتم فلان شد و اینا ، آشپزای سلف کوردی میگفتن که عه این قراره بیاد ، بعد در ادامه به کوردی گفت دختر خوبیه 😁 البته اون یکیشون میدونست من کوردی بلدم
علیرضا خیلی کیوته
میخوام قبل خوابیدن اینو بنویسم که یادم نره
یه پسری هست اصفهانیه تو دانشکدهمون ، مسئول سلفه ، خیلی ادم جالب و با شعوریه
بعد من با این سلام احوال پرسی میکنم همیشه و تو اینستا همو داریم و اینا
و یکی دیگه هم هس که اونم از قضا مسئول سلفه
امروز سر نهار دیدم این دومی با یکی از مسئولای دانشکده اومد اینور منو نشون داد رفت 😂
منم داشتم تهدیگ میخوردم با دهن پر و مقنعه ی افتاده اینجوری بودم که چیشده ؟
برگشتن سر جاشون
دوباره دیدم پسره برگشت گفت غذاتو خوردی بیا گفتم باشه
خب حالا داستان چی بود ؟
انگار یکی رو میخواستن برا سلف و جفتشون اتفاق نظر داشتن که من خوبم برا این کار 🥲🥺